سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زبیر پیوسته خود را از ما به حساب مى‏داشت تا آنکه فرزند نافرخنده‏اش عبد اللّه پا به جوانى گذاشت . [نهج البلاغه]
پرسش مهر8
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 78908
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 0
..... درباره خودم ......
پرسش مهر8


...... لوگوی خودم ......
پرسش مهر8
.... پیوندهای روزانه....
پرسش مهر8 [83]
پرسش مهر8 [86]
اتحاد ملی [23]
پرسش مهر8 [52]
کدآهنگ [88]
[آرشیو(5)]


... فهرست موضوعی یادداشت ها...
طبس نگین کویر[16] .
........ بایگانی.......
تقسیمات کشوری
آداب ورسوم
سیمای طبیعی شهر طبس
شکست آمریکا
زمستان 1386

......حضور و غیاب ......
یــــاهـو
...... دوستان من ......
فاطمه عزیزم
مهری عزیزم
مهساجون

...... لوگوی دوستان من ......


....... اشتراک.......
 
......آوای آشنا......


جستجو




  • باز این چه شورش است که در خلق عالم است

  • نویسنده : :: 87/10/14:: 11:19 عصر

    باز این چه شورش است که در خلق عالم است
    باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتماست


    باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
    بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظماست


    این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
    کار جهان و خلق جهان جمله درهماست


    گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
    کاشوب در تمامی ذرات عالم است


    گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست
    این رستخیز عام که نامش محرم است


    در بارگاه قدس که جای ملال نیست
    سرهای قدسیان همه بر زانویغم است


    جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
    گویا عزای اشرف اولاد آدماست


    خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین
    پرورده ی کنار رسول خدا، حسین


    * * *
    کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا
    در خاک و خون طپیده میدان کربلا


    گر چشمروزگار به رو زار می گریست
    خون می گذشت از سر ایوان کربلا


    نگرفت دست دهر گلابیبه غیر اشک
    زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
    از آب هم مضایقه کردندکوفیان
    خوش داشتند حرمت مهمان کربلا


    بودند دیو و دد همه سیراب ومی مکند
    خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا


    زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد
    فریادالعطش ز بیابان کربلا


    آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
    کردند رو به خیمه یسلطان کربلا


    آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
    کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد


    * * *
    کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
    وین خرگه بلند ستون  بیستونشدی


    کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
    سیل سیه که روی زمین قیرگونشدی


    کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
    یک شعله ی برق خرمن گردون دونشدی


    کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
    سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی


    کاشآن زمان که پیکر او شد درون خاک
    جان جهانیان همه از تن برون شدی


    کاش آن زمانکه کشتی آل نبی شکست
    عالم تمام غرقه دریای خون شدی


    آن انتقام گر نفتادی به روزحشر
    با این عمل معامله ی دهر چون شدی


    آل نبی چو دست تظلم  برآورند
    ارکان عرشرا به تلاطم درآورند


    * * *
    برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند
    اول صلا بهسلسله ی انبیا زد


    نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
    زان ضربتی که بر سر شیرخدا زدند


    آن در که جبرئیل امین بود خادمش
    اهل ستم به پهلوی خیرالنسازدند


    بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها
    افروختند و در حسن مجتبی زدند


    وانگهسرادقی که ملک مجرمش نبود
    کندند از مدینه و در کربلا زدند


    وز تیشه ی ستیزه درآن دشت کوفیان
    بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند


    پس ضربتی کزان جگر مصطفیدرید
    بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند


    اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو
    فریاد بردر ِ  حرم کبریا زدند


    روح الامین نهاده به زانو سر حجاب

    تاریک شد ز دیدن آن چشمآفتاب


    * * *
    چون خون ز حلق تشنه ی او بر زمین رسید
    جوش از زمین به ذروه عرشبرین رسید


    نزدیک شد که خانه ی ایمان شود خراب
    از بس شکست ها که به ارکان دینرسید


    نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند
    طوفان به آسمان ز غبار زمینرسید


    باد آن غبار چون به مزار نبی رساند
    گرد از مدینه بر فلک هفتمینرسید


    یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
    چون این خبر به عیسی گردون نشینرسید


    پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
    از انبیا به حضرت روح الامینرسید


    کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار
    تا دامن جلال جهان آفرینرسید


    هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
    او در دلست و هیچ دلی نیستبی ملال


    * * *
    ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
    یک باره بر جریده ی رحمت قلمزنند


    ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر
    دارند شرم  کز گنه خلق دم زنند


    دستعتاب حق به در آید ز آستین
    چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند


    آه از دمی که باکفن خون چکان ز خاک
    آل علی چو شعله ی آتش علم زنند


    فریاد از آن زمان که جواناناهل بیت
    گلگون کفن به عرصه ی محشر قدم زنند


    جمعی که زد به هم صفشان شورکربلا
    در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند


    از صاحب حرم چه توقع کنند باز
    آنناکسان که تیغ به صید حرم زنند


    پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
    شوید غبارگیسویش از آب سلسبیل


    * * *
    روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
    خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار


    موجی به جنبش آمد و برخاست کوه
    ابری به بارش آمد وبگریست زار زار


    گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
    گفتی فتاد از حرکت چرخبی‌قرار


    عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
    افتاد در گمان که قیامت شدآشکار


    آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود
    شد سرنگون ز باد مخالف حبابوار


    جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
    گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار


    با آنکه سر زد آن عمل از امت نبی
    روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار


    وانگه ز کوفهخیل الم رو به شام کرد
    نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد


    * * *
    بر حربگاهچون ره آن کاروان فتاد
    شور و نشور واهمه را در گمان فتاد


    هم بانگ نوحه غلغلهدر شش جهت فکند
    هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد


    هرجا که بود آهویی از دشت پاکشید
    هرجا که بود طایری از آشیان فتاد


    شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت
    چونچشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد


    هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
    بر زخم های کاریتیغ و سنان فتاد


    ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
    بر پیکر شریف امام زمانفتاد


    بی اختیار نعره ی هذا حسین زود
    سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد


    پسبا زبان پر گله آن بضعةالرسول
    رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول


    * * *
    اینکشته ی فتاده به هامون حسین توست
    وین صید دست و پا زده در خون حسین توست


    ایننخل تر کز آتش جانسوز تشنگی
    دود از زمین رسانده به گردون حسین توست


    این ماهیفتاده به دریای خون که هست
    زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست


    این غرقهمحیط شهادت که روی دشت
    از موج خون او شده گلگون حسین توست


    این خشک لب فتادهدور از لب فرات
    کز خون او زمین شده جیحون حسین توست


    این شاه کم سپاه که باخیل اشگ و آه
    خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست


    این قالب طپان که چنینمانده بر زمین
    شاه شهید ناشده مدفون حسین توست


    چون روی در بقیع به زهرا خطابکرد
    وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد


    * * *
    کای مونس شکسته دلان حال ماببین
    ما را غریب و بیکس و بی آشنا ببین


    اولاد خویش را که شفیعان محشرند
    درورطه ی عقوبت اهل جفا ببین


    در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان
    واندر جهان مصیبتما بر ملا ببین


    نی ورا چو ابر خروشان به کربلا
    طغیان سیل فتنه و موج بلاببین


    تن های کشتگان همه در خاک و خون نگر
    سرهای سروران همه بر نیزه هاببین


    آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام
    یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین


    آنتن که بود پرورشش در کنار تو
    غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین


    یا بضعةالرسول زابن زیاد داد
    کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد


    * * *
    خاموش محتشم که دلسنگ آب شد
    بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد


    خاموش محتشم که ازین حرفسوزناک
    مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد


    خاموش محتشم که ازین شعر خونچکان
    دردیده ی اشگ مستمعان خون ناب شد


    خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز
    روی زمین بهاشگ جگرگون کباب شد


    خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست
    دریا هزار مرتبهگلگون حباب شد


    خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب
    از آه سرد ماتمیان ماهتابشد


    خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
    جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد


    تا چرخسفله بود خطایی چنین نکرد
    بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد


    * * *
    ای چرخغافلی که چه بیداد کرده ای
    وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ای


    بر طعنت این بساست که با عترت رسول
    بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای


    ای زاده زیاد نکرده استهیچ گه
    نمرود این عمل که تو شداد کرده ای


    کام یزید داده ای از کشتنحسین
    بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای


    بهر خسی که بار درخت شقاوتست
    درباغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای


    با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو
    با مصطفیو حیدر و اولاد کرده ای


    حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
    آزرده اش به خنجربیداد کرده ای


    ترسم تو را دمی که به محشر برآورند
    از آتش تو دود به محشردرآورند


    نظرات شما ()

  • گوناگون از طبس

  • نویسنده : :: 86/12/17:: 3:15 عصر

           

     

          

                                                                    

                                                                                                                                          

      

                                                                   

     

     

     


    نظرات شما ()

  • طبس

  • نویسنده : :: 86/12/17:: 2:21 عصر
    طبس:
    طبس، بر کناره کویر لوت، از شهرهای میانه راهی خراسان و کرمان و فارس و اصفهان و یزد و بعنوان گذرگاهی برای این استانها می باشد که حتی از زمان تأسیس اولین سلسله های پادشاهی در ایران نام آن در روایات و اسناد تاریخی دیده می شود این شهرستان با پنجاه و پنجهزار و چهارصد و شصت کیلومتر مربع اولین شهر پهناور استان یزد می باشد که سیصد و شصت و پنج کیلومتر با مرکز استان فاصله دارد زلزله شهریور ماه سال 1357 علاوه بر آسیب کلی به آثار باستانی و قدیمی این شهر باعث کشته شدن بیش از 12 هزار نفر در این شهرستان و کاهش جمعیت آن شده است بیشترین فعالیت مردم در منطقه طبس کشاورزی است و صنایع بزرگ در این شهرستان مشاهده نمی شود و لکن فعالیت معادن و از جمله معادن ذغال سنگ طبس، معدن سرب دیهوک و فلورین و خاک نسوز در منطقه طبس قابل توجه می باشد.
    آب و هوای طبس گرم و خشک و کویری و از لحاظ پوشش گیاهی و جانوری فقیر است. مرکز طبس، شهر جدید طبس با ارتفاع 690 متر از سطح دریاست. شهر قدیم طبس و بسیاری از روستاهای توابع آن، در زلزله 25 شهریور سال 1357 به کلی ویران شد.


    درباره طبس:

    جغرافیا و اقلیم:

    طبس در شمال شرق استان یزد، در مدار 33 درجه و 35 دقیقه شمالی و نصف النهار 56 درجه و 55 دقیقه شرقی، در منطقه ای با آب و هوای بیابانی واقع شده، و شهرستانهای بردسکن و شاهرود از شمال، فردوس و بیرجند از شرق، استان کرمان از جنوب، و شهرستانهای نایین، اردکان و بافق از غرب و جنوب غربی آنرا احاطه کرده اند.
    ارتفاع شهر طبس از سطح دریا حدود 690 متر است، و در شرق آن رشته کوه بلندی به نام رشته کوه شتری قرار گرفته که ضلع شرقی چاله بزرگ طبس را تشکیل میدهد. معادن غنی ذغال سنگ این شهرستان حاکی از وجود جنگلهای انبوه و دریاچه های بزرگ در گذشته های دور در این منطقه میباشد. این معادن، طبس را در ردیف یکی از غنی ترین مناطق کشور به لحاظ ثروت ملی قرار داده است.
    زیستگاههای حیات وحش طبس نیز دارای تنوع زیستی جالب و زیبایی است. پستاندارانی چون یوزپلنگ، پلنگ، جبیر، قوچ و میش، کل و بز، کاراکال، گربه وحشی، شاه روباه، روباه معمولی، روباه شنی، و پرندگان با ارزشی همچون هوبره، انواع کوکر، زاغ بور کویری، و سایر پرندگان چون کبک و تیهو، غراب، زاغ نوک قرمز، هدهد، چکاوک هدهدی، چکاوک کاکلی، انواع جغد، عقابها، کرکس، دال، و خزندگانی چون مارهای جعفری، تیرمار، شترمار، افعی، افعی شاخدار، بزمچه ها و انواع مارمولکها و جوندگانی مانند موشها و تشی ها و حشره خوارانی چون خارپشت و خفاش در حال زیست هستند.
    پناهگاه حیات وحش نای بندان با وسعت 1500000 هکتار با تنوع توپوگرافی کوهستانی، دشتی، شنی، تپه ماهوری کویری و تنوع آبی با شورترین و شیرین ترین چشمه ها، تنوع ارتفاعی از 680 متر تا 3009 متر از سطح دریا و نیز تنوع آب و هوایی یعنی وجود گرمترین نقطه در جنوب شرقی کوه نای بند (دیگ رستم) و سردترین نقطه در شمال شرقی کوه نای بند (علی آباد) بزرگترین پناهگاه حیات وحش کشور است که می تواند با اتصال این پناهگاه به مناطق دره انجیر و بافق ایجاد بزرگترین پارک ملی کشور در استان یزد با امکانات لازم تحقق یابد.


    وضعیت اجتماعی:
    شهرستان طبس مشتمل بر سه بخش مرکزی، دیهوک و دستگردان می باشد. بخش مرکزی به چهار دهستان، و بخشهای دیهوک و دستگردان، هرکدام به دو دهستان تقسیم می شوند. طبس، بزرگترین شهرستان ایران، و مساحت آن 55344.5 کیلومتر مربع است و تراکم جمعیت در این منطقه بسیار کم (تقریباً برابر 2/1 نفر در هر کیلومتر مربع) میباشد، که کمترین تراکم جمعیت در منطقه است، و فاصله بین دورترین روستاهای منتهی الیه شمالی و جنوبی شهرستان بیش از 400 کیلومتر می باشد. جمعیت شهرستان (براساس سر شماری سال 82) 65701 نفر میباشد، که از این تعداد 29899 نفر (حدود 5/45%) در شهر طبس و 35802 نفر (حدود 5/54%) در سایر نقاط سکونت دارند.


    سوابق و پیشینه تاریخی:
    اولین اقوام ساکن طبس و در واقع اجداد طبسی‌ها دامدار و در غارهای مجاور چشمه سارها ساکن بوده‌اند که هنوز آثاری از آنان باقی است. در دوره هخامنشیان و قبل از آن طبس مرزبان نشین تابع ایالت شاه نشین پارت (خراسان بزرگ) بوده است. در دوره اشکانیان طبس پادگان نظامی مهم مرزهای غربی آنان محسوب می‌شد و گاهی دست بدست می‌شده است. در زمان سلوکیان طبس از نفوذ فرهنگی و یورش نظامی آنها بدور ماند و در عین حال به پادگان بزرگ نظامی ایزد خواست (یزد) باج (مالیات) می‌داد و در دوره ساسانیان طبس همانند دوره هخامنشیان بود. یزدگرد سوم آخرین امپراطور ساسانی در گریز به سمت مرو چند ماه در طبس اردو زد.
    در تمام طول این مدت طبس به عنوان پل ارتباطی شرق و شمال شرق با غرب بوده، یعنی راه مهم و سوق‌الجیشی پارت و هگمتانه و شوش و بین‌النهرین به پاسارگاد از طبس می‌گذشته و راهدارها در رباط‌ها و چاپارخانه‌های بسیاری در مسیر آن احداث شده بود که بقایای برخی موجود است. در سالهای 29 هجری قمری سپاه اعراب مسلمانان به فرماندهی عبدالله‌بن‌بدیل‌خزاعی از شمال غرب طبس وارد و قلعه چارده (جوخواه امروز) را متصرف شدند و آماده نبرد با سپاه طبس می‌شدند. مردم طبس صلح خواستند و با 60000 درهم خراج سالیانه صلح گردید. این فتح موجب مسرت فراوان عمر بن خطاب، خلیفه دوم شد و دولت ارشد طبس را بعنوان مطلع الفجر و دروازه خراسان نامیدند. در زمان خلافت امیرالمؤمنین مردم طبس به اسلام گرویدند و آن حضرت خراج را به آنان بخشید. در زمان حکومت امویان و مروانیان وضع به همین منوال سپری شد در حالیکه مالیاتهای سختی از مردم گرفته می‌شده است. زیرا کویر سوزان و صعب العبور مرکزی یک مانع طبیعی و سخت برای عبور دادن لشکر و تجهیزات محسوب می‌شد. طبس از حمله مغول آسیبی ندید و پذیرای مهاجرین بسیار بوده است.
    در زمان سلجوقیان، اسماعیلیان بر طبس استیلا یافته و قلاع محکمی در کوههای طبس ساختند. طبس در این زمان پایتخت اسماعیلیان قهستان بوده است و نیز مرکز آموزش فدائیان مطلق که مستقیماً از قلعه الموت دستور می‌گرفتند.
    سیاحانی چند مثل ناصر خسرو قبادیانی (445 هـ.ق.) در آن دوره از طبس بازدید و از زیبایی طبس و حکومت گیلک‌بن‌محمد به عظمت یاد کرده و از وجود امنیت بسیار و رعایت دقیق احکام شرع سخن به میان آوردند. با استیلای تیموریان طبس تابع حراست بوده و سپس با ضعف آن نظام ازبکهای مهاجم چندین بار به طبس یورش آورده و دختران و پسران بسیاری را به قتل رساندند. زیرا در برابر برده شدن و انتقال آنها به بین‌النهرین مقاومت می‌نمودند. در اوایل دوره صفویه مردم طبس سنتی و متعصب بودند و بسختی با شاه اسماعیل صفوی جنگیدند.
    بالاخره سلطان شیردم خان از وی امان خواست و از فرماندهان عالی رتبه وی گردید و بعد به صفت بابرخان حاکم هند درآمد. طبس در دوره صفویه مستقیماً تحت نظارت اصفهان بر بلوک بزرگی از شرق کشور حکومت نمود و همواره گروهی قزلباش برای رفع حمله ازبکان و امنیت طریق الرضا (ع) (راه تجاری نظامی اصفهان ـ یزد ـ مشهد) در طبس مستقر بودند.
    محمد افغان با حمایت مالی و تسلیماتی کمپانی هند شرقی (انگلستان) شهرهای شرقی ایران از جمله طبس را گرفت و سپس به کرمان و اصفهان رفت. طبس بعداً توسط نادرشاه از وجود مهاجمین افغانی پاکسازی و نامبرده حاکم جدیدی از اعراب شیبانی را در طبس به حکومت گمارد که 7 نسل متوالی تا دوره پهلوی بر طبس حاکم بودند و حاکم نشین طبس از آن دوره تا سال 1380 هجری شمسی تابع خراسان به مرکزیت مشهد مقدس بوده است. قلمرو حکومتی طبس شامل: گناباد، فردوس، بشرویه، بجستان، دستگردان، رباط پشت بادام و قسمتی از شمال کرمان بوده است. از میان امرای شیبانی طبس امیرحسن‌خان در عمران و آبادی طبس بسیار کوشید. تالار آیینه نشان، عمارات باشکوه و منبت کاری، استخرهای آب باشکوه با نوارهای چرخان و طلاکوب یا سیمکوب، باغها و کوشکهای باصفا، خیابان بندی طبس و کانال کشی انهار، هرس درختان بر اساس طرح‌های هندی، احداث آب انبارها، احداث حمام‌های بزرگ و تمیز و مساجد و تکایا و... از اقدامات وی و دولت یا اعقاب اوست.
    در دوره معاصر شکوه و عظمت طبس به فراموشی گذاشته شد. گناباد، بجستان، تون (فردوس) و بشرویه به تدریج از آن جدا شدند، از قلمرو آن کاسته شد، و «حکومت» به «فرمانداری» تنزل یافت.
    در سال 1355 طبس به عنوان یک شهر باستانی شناخته شده و تغییر و تخریب آثار قدیمی آن ممنوع شد. دو سال بعد، زلزله مخرب 25 شهریور 1357 طبس را بکلی ویران نمود و حدود 10000 تن قربانی گرفت.
    در سال 1380 با تصویب هیأت دولت شهرستان طبس مشتمل بر دو بخش و هشت دهستان از استان خراسان منتزع و به استان یزد الحاق گردید و به عنوان دهمین شهرستان آن استان شناخته شد. در سال 1381 بخش مرکزی طبس به دو بخش مرکزی و دیهوک تقسیم شد و در حال حاضر شهرستان طبس دارای سه بخش مرکزی، دستگردان و دیهوک می‌باشد.

    وجه تسمیه:

    در کتب:
    ناصر خسرو در سفر نامه خود درباره طبس قرن پنجم هجری چنین بیان نموده است «طبس شهری انبوه (پر جمعیت) است اگر چه به روستا نماید و آب اندک باشد و زراعت کمتر کنند، خرماستانها باشد و بساتین (بوستانها) و چون از آنجا سوی شمال روند نیشابور به چهل فرسنگ باشد... و در آن وقت امیر آن شهر (ابوالحسن) گیلکی بن محمد بود و به شمشیر گرفته بود. و عظیم آسوده بودند مردم آنجا، چنانکه به شب در سرایها نبستندی و ستور (چهار پایان) در کویها باشد، با آنکه شهر را دیوار نباشد و هیچ زن را زهره (جرأت) نباشد که با مرد بیگانه سخن گوید و اگر گفتی هر دو را بکشتندی و همچنین دزد و خونی (قاتل) نبود از پاس عدل او.»
    در کتاب خداوند الموت (بازگو کننده سرگذشت فرقه اسماعیلیه)، طبس در عهد حکومت سلجوقیان (قرن ششم هجری)، شهری آباد و بزرگ توصیف شده است. یکی از قلاع مستحکم و استرتژیک اسماعیلیه نیز در نزدیکی این شهر قرار داشته، که هنوز هم آثار آن در ارتفاعات روستای ملوند وجود دارد.
    نامه ای تاریخی نیز از حضرت علی ابن موسی الرضا (علیه السلام)، در دست است که خطاب به حاکم طبس نگاشته و در آن سفارشهایی در مورد برادرشان حضرت حسین ابن الکاظم فرموده اند. این نامه حاکی از وجود یک حکومت ظاهراً مقتدر در طبس باستان است.
    طبس از قدیم الایام مهد علوم مختلف بویژه علوم اسلامی بوده است. به طوری که نویسنده کتاب خداوند الموت نگاشته است:
    «مدرسین طبس، اگر از استادان مدرسه نظامیه برتر نباشند، از آنها کمتر نیستند… در کشور ایران، یگانه شهری که در آن فرس قدیم تدریس میشود، شهر طبس است.» (فرس قدیم زبانی است که از قبل از اسلام در ایران رواج داشته است).
    برگرفته ازسایت www.yazdchto.ir

    نظرات شما ()

  • شکست آمریکا

  • نویسنده : :: 86/12/17:: 10:58 صبح

    بیابان طبس، بهترین راوی معجزه ای است که دل تاریخ را به لرزه در آورد.

    تفسیر آیة « و مَکَرُوا و مَکر الله و الله خیرُ الماکرین » را باید از کویر تفتیدة طبس پرسید؛ بیابان خشک طبس، تبلور مرصاد الهی شد برای گرگ های در کمین نشسته ای که راوی سیاه مرگ بودند.

     

    از بحث‏ هاى مهم قرآنى که به جنبه‏ هاى ویژه‏ اى از نصرت الهى اشاره دارد، امدادهاى غیبى است. اصولاً از نظر جهان بینى اسلامى، هستى و واقعیت‏هاى زندگى به مسایل مادى و طبیعى محدود نمى‏گردد، بلکه هستى به دو عالم غیب و شهود یا نهان و آشکار تقسیم مى‏شود. برخلاف آن که عالم طبیعت به وسیله زمان و مکان حدودى پیدا مى‏کند و به قوه و استعداد، حرکت و تکامل بستگى دارد، عالم غیب منحصر به این ابعاد و محدودیت‏ها نمى‏باشد و از واقعیتى مطلق منشأ مى‏گیرد.
    البته باید این حقیقت را هم دانست که تمامى موجودات به حمایت و امداد غیبى نیاز دارند و تدبیر امور جهان هستى در عالم غیب صورت مى‏گیرد. در زندگى بشرى به یک سلسله مددهاى غیبى اى برمى‏خوریم که مؤیّد لطف و عنایت الهى به یک اجتماع یا فرد خاصى است. بدیهى است که این حمایت‏ هاى غیبى گزاف و بدون قید و شرط و خارج از سنت الهى نمى‏باشد، بلکه بر اساس شایستگى‏ها، لیاقت‏ها و فراهم بودن شراط ویژه، آدمى مشمول الطاف مخفى پروردگار خویش قرار گرفته و خداوند او را در گرفتارى‏ها، ظلمت‏ها و شداید مدد مى‏نماید:
    «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» 
    سوره عنکبوت، آیه ‏69

    امداد خاص خداى متعال نسبت به آنان که با صدق و اخلاص قدم در طریق حق نهادند و سعادت اخروى و رضایت پروردگار عالم را وجهه همت خویش قرار مى‏دهند به توفیق الهى تعبیر مى‏شود. بدین معنا که همراه با سعى و تلاشى که انسان از خود بروز مى‏دهد خداوند نیز اسباب و شرایط را چنان فراهم مى‏سازد که او آسان‏تر به مقصد برسد. این سنت، اختصاص به افرادى دارد که طالب حق اند. منتها باید توجه داشت که گاهى اسباب و علل ظاهرى در کنار هم گرد مى‏آیند و نیل به مقصود را تسهیل مى‏کنند و گاهى لطف الهى به شکل یک امداد غیبى و باطنى شامل حال اهل ایمان مى‏گردد و کارهاى دشوار با اتکاء به آن نصرت باطنى پوشیده از انظار بسى سهل و آسان مى‏گردد. این قبیل امدادهاى غیبى که اراده اهل ایمان را تقویت کرده و آنان را به تحقق آرمان‏هاى خود موفق مى‏دارد، هم به شکل فردى و هم به شکل اجتماعى مى‏تواند تجلّى کند. چه بسیار امت هایى که با تجهیزات و نیروهاى اندک به عرصه مبارزه با باطل قدم نهادند و با نیروهاى غیبى، جبهه آنها تقویت شده و بر خصم خود فائق آمده‏ اند:
    «کَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ» 
    سوره بقره، آیه 249
    اگر جامعه ‏اى درست حرکت کند و در مسیر حق گام نهد، خدا یاریش مى‏کند:
    «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَاءتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرًا» 
    سوره احزاب، آیه‏ 9

    معناى توکل نیز این است که آدمى سبب و علت را در امور ظاهرى نبیند و انسان متوکّل کسى است که در ضمن آن که به اسباب و علل ظاهرى توجه داشته و به آنها دست مى‏یابد، ولى به آنها اعتماد کامل ندارد و مى‏داند که عواملى ناپیدا با اراده الهى کارسازترند. براین اساس اگر امور ظاهرى به انسان متوکّل و مؤمن خیانت کرد یا دشمن او را غافل‏گیر نمود، با وجود توطئه‏ هاى حساب شده متجاوزان باز آن عوامل مخفى الهى به یارى این انسان متکى به خدا مى‏شتابند و ضمن یارى کردن او، حیله‏هاى دشمنان را خنثى و بى‏اثر مى‏سازند. از این رو در آخرین آیه از سوره بقره از زبان مؤمنان آمده: «انت مولانا فانصرنا على القوم الکافرین»
    از این آیه برمى‏آید که نتیجه و مقتضاى ولایت خداوند بر مؤمنان، نصرت و امداد آنان است.
    اگر به حوادث و جریان‏هاى انقلاب اسلامى نیک نظر افکنیم و با ژرف اندیشى مسایل آن را بازخوانى نماییم به وضوح مشاهده مى‏کنیم که الطاف الهى توطئه هایى را نابود کرده که هر کدام از آنها به تنهایى قادر بوده ‏اند یک نظام اجتماعى و سیاسى را از بین ببرند؛ مثلاً موضوع نزاع داخلى و شورش ناحیه‏ اى که در اوایل پیروزى انقلاب اسلامى از گوشه و کنار سرزمین اسلامى ایران شعله ور مى‏گردید، گاه از کردستان و در مواقعى از ترکمن صحرا، خوزستان، بلوچستان و آذربایجان سر بر مى‏آورد که اگر پشتیبانى خداوند از امت به پا خاسته ایران به رهبرى امام خمینى نبود، تضعیف و تحلیل نهضت اسلامى را به دنبال مى‏آورد. جریان‏هاى گوناگون فکرى، حزبى و قومى به بهانه‏هاى ملى گرایى، حمایت از مردم، جانبدارى از محرومان و ادعاى دموکراسى و آزادى که از سوى ابرقدرت‏هاى شرقى و غربى تغذیه فکرى و ارائه مى‏شدند، در پى آن بودند و هستند که مسیر اصیل اسلام ناب محمدى را که ستون‏ هاى اصلى انقلاب اسلامى بر آن استوار گردیده مخدوش یا منحرف کرده و به سوى ابرقدرت‏ها بکشانند و شعار قرآنى انقلاب را که نه شرقى و نه غربى بوده از تاب و توان بیندازند که با حمایت الهى نقشه‏ هاى مزبور نقش بر آب گردید.

     

    مصداقى بر سوره فیل‏

    بسم الله الرحمن الرحیم * أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ * أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ * وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ * تَرْمِیهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّیلٍ * فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَّأْکُولٍ. سوره فیل

    شبانگاهان که شب تیره بر پهنه زمین گسترده شد، ابرهه سوار بر فیل و همراه فیل سوارانش با تمامى توش و توان و ساز و برگ، عزم ویرانگرى خانه خداى کرده و به سوى کعبه روانه شد. سپاهیانش متکبرانه سایه شوم خود را بر هر راه و مسیرى در صحرا و بیابان افکندند. در آن لحظات حساس نه کسى را یاراى ایستادن و نه فردى بیدار بود، جز مردى کهن سال، دل سوخته و بیدار از سلاله پاک ابراهیم خلیل که در دل شب به نیایش ایستاده و این گونه با معبود خویش زمزمه مى‏کند:
    اى خداى کعبه اگر این سرزمین را به لطف خود کرامت و قداست بخشیده ‏اى تا در آن بر سر هر مناره و مأذنه بانگ پرستش تو بلند باشد، پس حافظ و نگهبان آن باش که صاحب این خانه تو هستى.
    چنین شد که خداوند بر آن سپاه فرو رفته در غفلت و غرور، ابابیل را با سنگ هایى از جنس گل فرستاد که به سویشان پرتاب کرده و آنان را همچون برگ‏هاى خورده شده از درون و برون متلاشى نمود. کید و حیله آنان را به تباهى و نابودى کشانید و آن‏ها که تصور مى‏نمودند تمامى اهل زمین مقابل قدرت و ساز و برگشان تسلیم اند دیگر باره دیدند آنچه بر سرزمین ایران حاکم است ایمان مى‏باشد و آنچه خود به آن اتکا دارند جز آهن خُرد شده و پوسیده چیزى نیست و خدا خواست این بارقه الهى باقى بماند تا آن روح قدسى، خمینى کبیر - که حرکت انبیا و اولیا را استمرار مى‏بخشید - در پرتو این نور الهى به قیام «الله اکبر» ایستاده و جهانیان رابه اعجاب و شگفتى وا دارد. شرق و غرب را در بهت و تحیّر فرو برده و به همگان ثابت کند: «امریکا هیچ غلطى نمى‏تواند بکند».
    آنچه در طبس گذشت با تمامى زوایاى حرکت و انجام، بدون شک مصداقى دیگر بر سوره فیل بود و چهارم اردیبهشت 1359 یوم الفیل دیگر و کارتر، مظهر استکبار جهانى و ابرهه ‏اى دیگر. بدین گونه عنایت، لطف و رحمت الهى بر مؤمنین گسترانیده شد.
    آنچه در این ماجرا گذشت نه یک واقعه‏اى ساده و زودگذر و فراموش شونده بود - آن چنان که عوامل نفاق داخلى کوشیدند تا خاموشش گذارند - بلکه تمثیلى و تذکرى است ماندگار براى کسانى که با چشمان و دلهاى خویش جز آنچه هست هم مشاهده کرده و مى‏شنوند و اعتقاد دارند که تذکر دیگرى بود بر اثبات قدرت لایزال خداوندى و سستى عزم دشمنان خدا.
    آن شب هنگامى که مردم ایران در خواب به سر مى‏بردند، چندین هواپیما و هلى کوپتر امریکایى با آرم ارتش ایران، حمل نفرات و تجهیزات جنگى قصد داشتند در اطراف تهران بر زمین نشسته و چندین نقطه حساس و حیاتى را نابود کنند.
    راستى اگر خداوند تبارک و تعالى به انقلاب اسلامى، رهبر و مردم ایران عنایت ویژه ‏اى نداشت، این تهاجم وسیع که از ماه‏ها قبل تدارک دیده شده و به میزان قابل توجهى براى آن نیرو و وقت صرف شده بود به این سادگى و با توفانى از شن خنثى نمى‏گردید. به راستى اگر آن دانه‏ هاى کوچک شن جلو دید خلبان هواپیما را نمى‏گرفت و آن برخورد و آتش سوزى به وجود نمى‏آمد، چه کسى توانایى آن را داشت که از اجراى این نقشه شوم و گسترده جلوگیرى کند؟
    چنین بود که شن‏هاى کوچک بیابان بر نشانه‏ هاى بزرگ قدرت مادى مستکبران فائق آمد و مسلمانان مشاهده کردند که خداوند با هواپیماهاى غول پیکر جنایت کاران چه کرد و چگونه کیدشان را تباه نمود و مزدورانشان را روسیاه ساخت.
    اگر استکبار جهانى در مقابل نظام اسلامى ایران ایستاده و با هزاران نیرنگ با انقلاب اسلامى مبارزه مى‏کند بى‏جهت نیست، زیرا هرگز بدینسان تحقیر نگردید و به این اندازه طبل رسوائیش نواخته نشده بود.
    امریکا چنین در سر مى‏پرورانید که کسى را یاراى کوچک‏ترین توهین و تحقیر و رویارویى با او نمى‏باشد، ولى با پیروزى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمینى این بت موهوم، شکسته شد، به ویژه پس از منهدم گردیدن امریکا در جریان حمله چتربازانش به ایران آن چنان ضربه ‏اى خورد که به قول جیمى کارتر: هنوز هر شب کابوس شکست طبس را مشاهده مى‏کنم.
    متأسفانه مسلمانان جهان و سایر ملت‏ها با وجود رسوایى‏هاى گوناگون استکبار جهانى موفق نشده‏ اند که قدرت‏هاى پوشالى را به زوال بکشانند و در مقابل آنان جبهه‏ اى واحد و کارساز تشکیل دهند، زیرا کم‏تر به قوه ایمان و نیروى الهى اتکا دارند. در اعمال و رفتار نیز آن گونه نبوده ‏اند که زمینه ‏هاى امداد الهى و نصرت حق را فراهم کنند تا به مدد غیبى بر جنود باطل غلبه یابند، ولى امت مسلمان ایران در چندین عرصه ثابت نمود که در مقابل هر قدرت شیطانى پیروز خواهد شد. بنابراین هرگونه بیم و هراس از جانیان جهانى از سستى ایمان و تزلزل باورها حکایت دارد.


    نظرات شما ()

  • عکس کویر

  • نویسنده : :: 86/11/10:: 6:58 عصر
    نظرات شما ()

  • کویر

  • نویسنده : :: 86/11/10:: 6:30 عصر

    کویر،

    مظهر خشونت روز و لطافت شب

    «کویر، در نگاه اول، تجلی خشونت، خشکی، بی آبی و پژمردگی است. پهنه گسترده ای که ریگزارهای بی‌حدّ و مرز آن، زندگی را در کام خود فرو می برد. از آسمان کویر، باران آفتاب می بارد و از متن آن طوفانهای سهمگین شن بر می خیزد. اما از دیگر نگاه، کویر مظهر زندگی، تلاش، صبوری و سازندگی است؛ که نومیدی در دل دریایی مردان و زنانش غرق و هضم می شود و از ناممکن ها امکان شگفت انگیز زندگی پویا بر می خیزد. مبارزه آرام با طبیعت سخت و خشن و ناآرام، مردان و زنان کویری را چنان پرورده، که لحظه‌ای از زندگیشان تهی از آفرینندگی و امیدآفرینی نیست. روز کویر سوزان است؛ از آتش آفتاب در تابستان و سرمای استخوان سوز در زمستان. روز بی سایه و آتش زای کویر امّا، شبی را در پی دارد که همه لطافتها و زیباییها را درخود جای داده است. وقتی شب، حجاب خورشید از چهره بر می دارد، آسمان را در همسایگی خود می بینی! چه می گویم؟ در شب کویر، زمین و آسمان یکی می شوند. آسمان به زلالی و شفافی دریای آب شیرین است که فقط در وهم تو وجود دارد و ستارگان به تو نزدیکند، آنقدر که با دستانت می توانی آنها را صید کنی. شب کویر با زبان ستاره با تو شاعرانه ترین گفتگوها را دارد و چنان جانت را از امید و زیبایی پر می کند که سختی و سوز روز کویر نیز راحت و دلپذیر می شود.
    می جنبی، می کاوی و از ژرفای دهها و صدها متر زمین، آب زندگی را برمی‌آوری و در رشته ای به درازای دهها کیلومتر در زیر زمین آنرا جاری می سازی و به لب تشنه کویر می رسانی. به همین دلیل است که نام کاریز و قنات در گوش جان تو آهنگ زندگی و شعر دارد. مرد و زن کویر، هنگامی که گونه آفتاب سوخته خود را در معرض نوازش خنکای نسیم شامگاهی قرار می دهند، به آسمان می نگرند، ستاره می چینند و شعر می سرایند؛ زندگی را باهمه جلال و جمال خود تکرار می کنند. دل انسان کویری آسمانی است و به همین جهت به خدا نزدیکتر است. ایمان ناب را نه عبوس و ظاهربین، که ژرف و عرفانی، در متن جان خود جا داده است. کویر صبور است و بی ادّعا، امیدوار و پرتلاش؛ همه شبهایش شب قدر است و همه روزهایش سرشار از تلاش و ناآرامی در جستجوی آرامش پایدار.»

     

     

     

    طبس، گلشن کویر

    گاهی در حاشیه این کویر داغ و سوزان و پژمرده، اما سرشار از شور زندگی، مناطقی را می یابی که وقتی به آن پای می گذاری، همه خشکی و خشونت کویر را از یاد می بری. و شهر طبس، یکی از این مناطق است. طبیعت لطیف و خرم طبس، با درختان همیشه سبز نخل و مرکبات، هوش از سر هر مسافر خسته از کویر می رباید. 

     

     


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ